فراموش کردم
رتبه کلی: 1495


درباره من
مهدی هستم . ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا.
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا.
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا.
با اسیرغم خود رحم چرا نیست ترا
مدتی شد که در آزارم و می دانی تو
به کمند تو گرفتارم و می دانی تو
از غم عشق تو بیمارم و می دانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و می دانی تو
خون دل از مژه می بارم و می دانی تو
از برای تو چنین زارم و می دانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت
دست بردل نهم و پابکشم از کویت
گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت
سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
بشنو پند و مکن قصد دل آزرده خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده خویش
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خودکام به ناکام روم
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پی ات آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زهره که همراه تو یک گام روم
کس چرا این همه سنگین دل و بدخو باشد؟
جان من این روشی نیست که نیکو باشد
از چه با من نشوی یار چه می پرهیزی؟
یارشو با من بیمار چه می پرهیزی؟
چیست مانع، ز من زار چه می پرهیزی؟
بگشا لعل شکربار چه می پرهیزی؟
حرف زن ای بت خونخوار چه می پرهیزی؟
نه حدیثی کنی اظهار چه می پرهیزی؟
که تو را گفت به ارباب وفا حرف مزن
چین بر ابرو زن و یکبار به ما حرف نزن
درد من کشته شمشیر بلا میداند
سوز من سوخته داغ جفا می داند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند
عاشقی همچو منت نیست! خدا می داند
چاره من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
از سرکوی تو با دیده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر می کنی از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هربار دگر خواهم رفت
نیست باز آمدنم باز، اگر خواهم رفت
چند در کوی تو با خاک برابر باشم؟
چند پامال جفای تو ستمگر باشم؟
چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم؟
از تو چند ای بت بدکیش مکدر باشم؟
می روم تا به سجود بت دیگر باشم!
باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم!
خود بگو از تو کشم ناز و تغافل تا کی؟
طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی؟
سبزه دامن نسرین تو را بنده شوم
ابتدای خط مشکین تو را بنده شوم
چین بر ابرو زدن و کین تو را بنده شوم
گره بر ابروی پرچین تو را بنده شوم
حرف ناگفتن و تمکین تو را بنده شوم
طرز مهجوری و آئین تو ر ا بنده شوم
الله الله ز که این قائله اندوخته ای؟
کیست استاد تو؟ اینها ز که آموخته ای؟!
این همه جور که من از پی هم می بینم
زود خود را به سرکوی عدم می بینم
دیگران راحت و من این همه غم می بینم
همه کس خرم و من درد و الم می بینم
لطف بسیار طمع دارم و کم می بینم
هستم آزرده و بسیار ستم می بینم
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر!
حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم
از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم
همه جا قصه درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه بی حد و نهایت نکنم
خویش را شهره هر شهر و ولایت نکنم
خوش کنی خاطر وحشی ز نگاهی سهل است
سوی تو گوشه چشمی ز تو گاهی سهل است
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را
التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را؟
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من: این همه بی باک نمی باید بود
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم، آزار مکش از پی آزردن من
جان من، سنگدلی دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پرگرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن و راه ز کوی تو ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست ...
دنیا
به نام حق هرکس از دید خود دنیا را نوشت یکی گفت به مانند آب است و روان میگذرد دیگری گفت جهان کوهیست و هرچه میشنویم بازتاب صدای خویش است آن یکی گفت جهان آیینه ی اعمال ماست ولی من میگویم جهان سنگیست که به پای ما بسته شد تا مانع پرواز ما شود هر روز بار دنیارا بر دوش میکشیم و از پرواز قافلیم گویی ...
تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۳۱ - ۰۲:۰۹ ( 9 نظر , 94 بازدید )
برای تو آقا
به نام حق دوست دارم بیایی ولی دروغ چرا منتظرت نیستم چراغ و آویز میزنم کوچه هارا  ولی دروغ چرا منتظرت نیستم میدانم که با تو چراغ معنا ندارد حضورت قطعی شد باشد ظهورت نیز قطعی شود عاشقانه دوستت دارم و نیستی  ولی دروغ چرا  منتظرت هم نیستم میدانی چه میگوییم آقا مشتاق دیدارت هس...
تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۱۳ - ۲۱:۰۳ ( 17 نظر , 71 بازدید )
چراغ شسته شده با خون یعنی ایست
به نام حق حالا که تمام چراغهای خیابان سبز است تنها قرمزی خون است کع ایست را برایم تداعی میکند . . . . . . سرسره بازی میکنند حرفهای تو در ذهن تا خورده ی من . . . ....
تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۱۲ - ۱۶:۴۱ ( 5 نظر , 63 بازدید )
پیک
به نام حق دو پیک برایم کافی بود تا که واژگون شوم اولی پیکی که خبر خیانتت را آورد دومی پیکی که با یادت زدم . . . . . . . . . . .  تابستانیست سردتر از هر زمستان دستانت که نباشد هوا سرد است چه فرقی دارد که نام فصل چیست . . . .    . .    . . . . .     .  ...
تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۰۴ - ۰۰:۵۳ ( 5 نظر , 61 بازدید )
قلم
به نام حق قلم رقصان من شد  فراق گریه داره تو ..................... باد سخنان تورا بازگو میکند به مانند کسی که نماز میخواند ونمیداند که چه میخواند شاید هم که اشتباه میخواند .......................... دیوار را پوشیدم  ساعتی آویختی به من تا ثانیه هارا بشمارم ..........................
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۳۰ - ۲۰:۰۳ ( 14 نظر , 83 بازدید )
شوخی ولی جدی
. . . . . به نام حق . . . . . تا حالا کسی لنگ مونده؟ به ما چه بغلت کسی ناراحت وغمگین بوده؟ به ما چه من چجور آدمی هستم؟ به تو چه تو خونتون کجاست؟ به من چه من خونمون کجاست؟ به تو چه من برده ی افکارم هستم و به مرگ نزدیکتر از هر زمانی به توچه آخرین هاست این نوشته ها صادق هدایت خیلی میفهم...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۲۰ - ۰۲:۴۶ ( 1 نظر , 82 بازدید )
بببببب
به نام حق حضورت به مانند نور میماند گویی وقتی که نیستی  خورشید هم خواب میماند . . . سایه ات میتابد برسرم همچو نور  ...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۱۸ - ۱۷:۴۹ ( 11 نظر , 72 بازدید )
تکلم
به نام حق آب با تمام پاکی خود نور را میشکند برتو ایرادی نیست ... سکوتت را بر سرم فریاد مکن هق هق اشکهایم  جوابی ندارد برایت...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۱۷ - ۰۱:۲۱ ( 4 نظر , 53 بازدید )
جهان نا دیده عزم کوی تو دارد دلم
جبران میکنم هر آنچه کردی با من من زیر بار دین کسی نمیمانم . . . من کجای این دنیاتم بیا باهم سناریوی زندگیمو مرور کنیم چه دادی و چه خواستی؟ یک عمر سیاهی لشکر بودم واز این پس خواهم بود باز؟ حداقل بگذار که مسئول تدارکات باشم از این جلوی دوربین بودن بهتر است من میروم تدارک بچینم امیدوارم که وق...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۰۹ - ۰۲:۵۹ ( 3 نظر , 71 بازدید )
متاسفم
خدایا دلم شکست چرا بعضیها انقدر کوچکند حکمتش چیست؟ فسادی تا حدی که با کلمات ارضا شوند؟ بعضی اتفاقات مرا حتی از خلوت خویش نیز مایوس میدارد من کوچکترین بنده ی تو یا کوچکترین کسی که آفریدی  خواهشی دارم خدایا کسی نیازمند روحی نباشد  آمین...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۰۸ - ۰۲:۱۴ ( 4 نظر , 63 بازدید )
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
کاربران آنلاین (0)